تنها ترین تنهام

میخوام با این وبلاگ آدمایی مثل خودمو پیدا کنم

تنهای تنهام 18

من یه آدم دیوونم ...

ولی چه خوبه این دیوونگی که نفهمم دنیا چیه .....

 

[ پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:تنهاترین تنها,قصه من , آدمک چوبی , دلم تنگ است, ] [ 1:41 ] [ آیدا ] [ ]

تنهای تنهام11

از اون سال به بعد کتک های زیادی خوردم مجبور بودم نخندم و حرف نزنم و گریه نکنم و شکایت نکنم ..... از اون موقع به بعد خندهام تبدیل شد به پوزخند . حرفام شد عقده . گریه هام شد کینه . شکایتم شد تنفر ........... من این وبلاگو ساختم نه واسه اینکه کسی بهم ترحم کنه . برعکس من میخوام این خاطراتو بنویسم که همه بخونن فقط برای تفریح یه زمانی از همینا رمان مینویسم . 

الان به صورت فردی و جدا از خانواده زندگی میکنم . ازهمه متشکرم که زندگیمو سیاه کردنو پوستمو کلفت تر به جایی رسیدم که با همین سن کمم میتونم سرمو بالا نگه دارم بدون نیاز به تحصیل یا خوش قیافه بودن

[ یک شنبه 29 دی 1392برچسب:تنهاترین تنها,قصه من , آدمک چوبی , دلم تنگ است, ] [ 16:35 ] [ آیدا ] [ ]

تنهای تنهام9

امروز بیشتر از همیشه تنهااام اخم درد و غصه تو وجدم رفته بدجور رفته انقدر  این درد زیاده که احساس میکنم قلبم در حاله سوختنه . از اینکه ندارم به کسی دردام و ترسامو بگم :( مریض شدم احساس درد دارم فکر کنم یا سرطان روده بزرگ یا سرطان استخوان بالاخره یکی از این دوتا هست گریه امروز عصر میرم دکتر ارتپد اخم دعا کنید هیچی نباشه . نه اینکه از مرگ بترسم از ذره ذره  آب شدن توسط این بیماری ها میترسم گریه از اینکه مادرم غصه بخوره میترسم گریه 

 

ایشالله به حق علی (ع ) و اولاد علی (ع) و مخصوصا امام زمان (عج ) 

هیچ فردی به این بیماری ها دوچار نشه یا اگه شده درمان بشه و کاملا خوب

[ دو شنبه 23 دی 1392برچسب:تنهاترین تنها,قصه من , آدمک چوبی , دلم تنگ است, ] [ 7:41 ] [ آیدا ] [ ]

تنهای تنهام8

الان چندسالی میشه نخندیدم بعد فوت مادر بزرگم کمرم شکست شدم یه آدم نا امید  هر کی بهم میگه ایشالله درست میشه فقط بهش میخندم چون میدونم این جمله بی معنیه واسه منی که الان چندین ساله به خودم میگم درست میشه خدا بزرگه . ولی شاهد بودم اونایی که اذیتم کردن الان دارن واسه لیسانس میخونن واسه خودشون موفق شدن و من از ترسشون جرات رافتن دانشگاه رو ندارم . حتی رفتن تو جامعه برام سخته . من فقط کارم خوابیدن و خیال پردازیه چرا دروغ بگم یه جور از نگاه مردم میترسم دخترا وقتشونو با آرایش کردن و دوست پسر و گشتن با دوستان میگذرونن ولی من همش تو خونم ....... امروز که روز امامت امام زمان (عج ) هست دعا میکنم مردم یادبگیرن جا نماز و روزه یکم بهم احترام بزارن بخدا اسلام فقط نماز و عبادت نیست . مسخره نکردنم جزئشه ....... 

آینده من خراب شد نوش جون اونایی که خرابشون کردن 

من بخشیدمشون حلال . نه به خاط اینکه بخشش از بزرگترهاست نه چون اعتقادی ندارم چوبشون میخورن اینا همش تو فیلم های چرت ایرانی پیدا میشه تو دنیای واقعی همه بدها خوبن و سالم .......

[ شنبه 21 دی 1392برچسب:تنهاترین تنها,قصه من , آدمک چوبی , دلم تنگ است, ] [ 11:38 ] [ آیدا ] [ ]

تنهای تنهام4

به من نخند که کوهی از دردام 

دلگیرم از این روزگار بی معنا

نخند به من نخند به دردام

برعکس خندهام یه آدم تنهام

فقط بروز نمیدم که پره گریه م

وگرنه میفهی تنها ترم از این حرفام

 

آیــــــ ــ دا

[ چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:تنهاترین تنها,قصه من , آدمک چوبی , دلم تنگ است, ] [ 4:1 ] [ آیدا ] [ ]

تنهای تنهام

از اینکه اینجا حرفامو میگم یکم خجالت میکشم اما خوب خوبیش اینه که حداقل کسیو نمیبینم که اون واسم احساس همدردی کنه من نوزده سالمه یک دختر تنها که از بچگی تنها بوده . خانوادم همش میگن چرا نمیرم دانشگاه اونا نمیدونن تو دلم چی میگذره  من از زمانی که به دنیا اومدم تو گرما و تو سرما منو میبردن دادگاه واسه اینکه مادرم میخواست از پدرم طلاق بگیره منم نوزاد بودم تا 6 سالگی رنگ مسافرتو ندیدم فقط دادگاه بودو دادگاه .  مادرم سرکار بود و منم مجبور بودم مهد بمونم . تو مهدکودک هیچکسی باهام دوست نمیشد و حرف نمیزد نمیدونم چرا L فقط یه گوشه میشستم . روزی که تولد شمیم هم مهدکودکی من بود شبش به مادرم گفتم میخوام یه کادو بخرم مادرم اون موقع حقوقش اصلا زیاد نبود . با این وجود واسم یه پیانو کوچیک گرفت و کادوش کرد . فرداش تو مهد به شمیم کادومو دادم اون جوری نگام میکرد که انگار یه مشت آشغال بدبوهو دیده . بعد از اون من تو دبستانم تو کلاسش بودم اون به  همه گفته بود من منگلم . بچه هام هر بار منو مسخره میکردن بهم میگفتن قیافه میمونی  . منگول بضیام که میزدن تو گوشم . بازم نمیفهمیدم چرا. تا اینکه سال سوم دبستان دختری به اسم آمنه منو هل داد منم خوردم رو زمین و دوتا دندونای جلوم شکست . من تو دبستان انقدر از اینو اون حرف خوردم که از بچها دوری میکردم . گوشه گیر بودم . یادمه اون سال واسه گروه سرود همه کلاسو مبسر انتخاب کرد جز من . سال پنجم دبستانم تو تولد همکلاسیم . مادرش بهم گفت بیا تا از تو هم عکس بگیرم که دخترش داد زد . نه نمیخوام تو عکس باشه . و منم نشستم سرجام . تو راهنمایی هم مورد اذیت خیلیا بودم از اول راهنمایی گرفته که میخواستم تو گروه فوتبال باشم آخه فوتبالم خوب بود . معلم انتخابم کرد اومدم یه خودی نشون بدم که دیدم هرکسی به یکی دیگه پاس میده اصلا هیچکی پاس نمیداد بهم حتی با وجود اینکه نزدیکشون بودم بازم پاس نمیدادن اینجوری معلم منو پرت کرد بیرون . نمیدونم چیکار کردم که همش فحش میخوردم مسخره میشدم . هیچکس تو کاره گروهی باهام شریک نمیشد . ولی بدترین ضربرو سال سوم راهنمایی و اول دبستان خوردم . سوم راهنمایی که بودم یه روز صبح زنگ اول که خورد رفتم بیرون دیدم چندتا دختر که نمیشناختمشون اصلا از کلاس سوم راهنمایی یک . اومدن دستامو گرفتن بردنم تو کلاسشون منو خیلی زدن . اصلا نمیدونستم واسه چی منو زدن ؟؟؟ به حدی منو زدن که من داد زدم چرا منو میزنید بهم گفتن تو چرا با امیر دوستی گفتم امیر کیه نمیشناسم به خدا . ولی اونا گوش نمیکردن میگفتن تو تو ماشینش بودی . خدا رحمم کرد که ناظممون سر رسیدو همشونو برد دفتر . واقعیتش من اصلا با پسری نبودم ولی اونا صبح بعدش پیچوندن که فلانی با یه پسر رابطه داره . یه جمعیت از بچه های مدرسه افتادن دنبالم که بهمون بگو چیکارا کردی . منم گفتم ترو خدا اذیتم نکنین بخدا کاری نکردم . ولی اونا عمدا داد میزدم . از  اون روز به بعد خیلی شکسته افسرده شدم حتی نمرهام از این آذار و اذیتا اومد پایین . مجبورم میکردن از دم مدرسه تا کلاسشون کتاباشونو ببرم اینجوری قول دادن اذیتم نکنن منم مجبور بودم وقتی میام مدرسه منتظر باشم تا اونا بیان بعد کیفاشونو ببرم تو کلاس .

 

برام مهم نیست چند نفر میخونن یا پیام میذارن .

ادامشو فردا میگم

اونایی که مثل من تنهان L درکم میکننگریه

[ یک شنبه 15 دی 1392برچسب:تنهاترین تنها,قصه من , آدمک چوبی , دلم تنگ است, ] [ 16:39 ] [ آیدا ] [ ]

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد